آدریناآدرینا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

آدرینا : شازده خانم خانه مامان الهه و بابا مهدی

آدرینا حالا از خوشحالی به مامانش سکته میده!

از چند روز پیش با روشهای مسالمت آمیز مختلف سعی و تلاش و تمرین کردیم و از سه روز پیش موقع غذا خوردن وقتی مامان میگه دهن باز دختر گلش دهنش رو باز میکنه که مامان با قاشق بهش غذا بده. هورااااااااااااااا! جیغ و سوت و دست و شادی ! اولین بار که من گفتم دهن باز و دختر گلی دهنش رو باز کرد مامان تنهایی اندازه کل طرفداران تیم های بارسلونا، بایر مونیخ و چند تا از تیمهای پر طرفدار دیگه تک و تنها این عمل هیجان انگیز ونیکوی دخترش رو تشویق کرد. یعنی از صمیم قلب و جانانه شاد شدم ها! آنچنان با سرعت و محکم دست میزدم برای دخترم که بعدا دستام درد گرفته بود قشنگ! همچین از ته دل تشویق میکردم و دست و پا میزدم و جو میدادم و هیجان نشون میدادم که دختر گلی فهمید مادر...
17 مرداد 1392

آدرینا به مامان سکته میده!

داریم پوشک عوض میکنیم رو تخت مامان و بابا و طبق معمول ماهی میشی و میخواهی شنا کنی! بدنت رو مثل کمان میکنی و هزار تا پیچ و خم میدی به خودت هر کس من و شما رو ببینه یاد تصویر کشتی کج زنان می افته! بعد در یک لحظه که چه عرض کنم در عرض صدم ثانیه یهو میبینم نیستی زیر دستم و لب تختی وای خدا دلم میریزه و میپرم بگیرمت یعنی چطوری در عرض صدم ثانیه غلت زنان خودت رو از یه طرف تخت میرسونی طرف دیگه اونم با این سرعت؟! به خدا سکته کردم یعنی دور از جونت با مغز می اومدی زمین باشه باشه هی سکته بده من رو نوبت ما هم میرسه سوال از خودم: نوبت ما هم میرسه؟! وقتی منطقی فکر میکنم میبینم تهدید تو خالی بیش نیست! پی نوشت: خنده ام میگیره بادم میاد...
14 مرداد 1392

آدرینا خرابکار میشود!

شیطون شدی بلا شدی غیر قابل کنترل شدی یعنی وقتی بغل هم هستیم انگار داریم کشتی میگیریم! یه لحظه آروم - خانوم نمیشینی که در عرض سه سوت دست این اسباب بازی بیچاره رو شکوندی دادی دستش! اینم سندش! روی مبلها رو با اون ناخونهای چنگول پنگولی پاره پوره کردی عکسش رو نمیذارم که بیشتر از این شرمنده نشی! میزنی میشکنی پرت میکنی تا کوچکترین اعتراضی هم ببینی یــــــــــــــــــــــــــــــک صداهای اعتراض آمیز از خودت در میاری که آدم پشیمون میشه میگه بذار سرم رو هم بدم بشکنه ولی از این صداها در نیاره خلاصه که واسه خودت کلی هفت تیر کش شدی  و نفس کش میطلبی! حالا... بعد از همه این آتیش سوزوندنها یهو میشی یه گربه ملوس عروس صدا نازک...
14 مرداد 1392

و تو یازده ماهه شدی...یازده ماهگیت مبارک

باور کردنی نیست که ماه بعد این موقع یکساله خواهی بود! و یکسال از آن روز شگفت انگیز خواهد گذشت  و امروز یازدهمین ماهگرد تولدت جشن گرفته شد به همراه آنان که دوستمان دارند و دوستشان داریم یازده ماهگیت مبارک فرشته نازنینم خدایا التماس میکنم خودت از نوگلهایی که لطف کردی و وجودشان را به وجودمان گره زدی زیر سایه مهربان خودت محافظت بفرما ...
10 مرداد 1392

آدرینا تا این لحظه ، 11 ماه و 0 روز و 0 ساعت و 1 دقیقه و 59 ثانیه سن دارد!

عزیز دل ما چه خوش آمدی به سرزمین قلبمان چه خوب که پاهای نازنین و پر خیر و برکتت را به چشم ما نهادی چه خوبی چه ماهی چه معصوم و نازنینی بهترینم به زندگی ما خوش آمدی فدای تو و تمام گریه ها و خنده ها و شیطنتها و شادیهایت لبخند های بی بدیلت مهربانی های ساده و کودکانه و پاکت میمیرم برای هر آنچه که از تو می آید یا برای توست تا همیشه شاد زی ای گل نازم ای بهترینم دوستت دارم بیش از هر تصور و تخیلی برای ما تا همیشه شاد و سلامت بمان دختر نازم خدایا لطفا هیچ وقت نظر لطف و مهرت را از روی نوگل زندگی که به ما عطا فرمودی دریغ نفرما   ...
9 مرداد 1392